به رسم خاطره هامان همیشه چشم به چشم
همیشه شانه به شانه همیشه دست به دست
گره زدم به خیالت حقیقت خود را
تویی به موی من آشفته ، من به بوی تو مست
منم شبیه حضوری که هست اما نیست
تویی شبیه خیالی که نیست اما هست


روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟


اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
كشيده ايم در آغوش آرزوی ترا



دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را



چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش



هرگز حضورحاضر و غایب شنیده ای
من درمیان جمع و دلم جای دیگراست



ای که منع گریه ی بی اختیـارم می کنی
گر بدانی حال من،گریان شوی بی اختیار



همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد



دل داده ایم بر باد بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد

.: Weblog Themes By Pichak :.