

چه سرگردان است این عشق
كه باید نشانی اش را
از كوچه های بن بست گرفت
چه حدیثی است عشق
كه نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
كه از آسمان به خانه آوار
شود

چه زیباست وقتی میفهمی کسی زیر این گنبد کبود
انتظارت را میکشد چه شیرین است
طعم پیامکی که میگوید :
" کجایی نگران شدم "

مرا خواندی ز در، جستی تو از بام
زهی بازی، زهی شوخی، زهی دام
مرا، درراه، دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینیّ ِ دشنام
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
بیا تا عاشقی ازسر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم


بیا کامروز گرد یار گردیم
به سر گردیم و چون پرگار گردیم
سبک گردیم چون باد بهاری
حریف سبزه و گلزار گردیم



تورا خواهم دگر یاری نخواهم
چو گل را یافتم خاری نخواهم
به جز دیدار تو بختی نجویم
به غیر از کار تو کاری نخواهم

زتو گه شادمانم گه حزینم
مرا چون تو چنین خواهی چنینم
گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم و گه خار چینم


من از عالم تورا تنها گزینم
رواداری که من غمگین نشینم؟
دل من چون قلم اندر کف توست
زتوست ار شادمانم گر حزینم

مرا پرسی که چونی؟ بین که چونم
خرابم، بی خودم، مست جنونم
پریزادی مرا دیوانه کردست
مسلمانان که می داند فسونم
چه نزدیکست جان تو به جانم
که هرچیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم

خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
تو می دانی که جان باغ ما اوست
مبادا سرو جان از باغ ما کم

من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نو بگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
و زباران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم
كم بباريم اگر، ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم
چتر را تا كنيم و خيس شويم
لحظه اي پشت پا به غم بزنيم
سخن از عشق خود بخود زيباست
سخن عاشقانه اي به هم بزنيم
قلم زندگي به دست دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم
«سالكم» قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم
در اين دنيای دَرَندَشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی میکند.
باران که بيايد
بيد هم دشمنیهای خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد
خداوندا!
یاد گرفتم که هرگز از مردمان دنیایم
آزرده خاطر نباشم
هرگز غمی از آنان به دل نگیرم...
بر کسی خورده نگیرم
و بیهوده نیز نکوشم بر اصلاح کسی...
بسیارند مردمی که وقتی باران می بارد
میگویند: "هوا دوباره بد است"
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
در زد کسی انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابر زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم
در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود
کاش وقتی آسمان بارانی است
چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم
لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم
آه ، باران
ریشه در اعماق اقیانوس دارد – شاید -
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران .
یا ، نه ، دریایی است گویی ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است
که زمین چرکین است
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم
تازه کابوس هایم شروع می شود...
حوصلِه ِ لب های نا آشنا را ندارم ...
دیگر هیچ مَزه ای دِل چسب نخواهد بود ...
چرا که من ، تمام حس ِ چشایی ام را
روی لبانش جا گذاشتم ...
تنهام خیلی تنهام
به نظر من بزرگترین غم دنیا تنهاییه
نمیدونم خدا چطور با این همه تنهایی کنار میاد
تو خوب باش
، همین خوب ها هستند که زمین برای زندگی زیبا می کنند ..
.: Weblog Themes By Pichak :.